دل من خسته وسرد
چشم هایم پر درد
درد عشق ودوری وهجران یار
من ندارم طاقت هجر نگار
قلب من افسرده است و بی قرار
از غم ندیدن روی بهار باز اشک من جاری شده
غم درونم گریه و زاری شده
دوست دارم سایه ای باشد به مهر
تا نویسم یک کتاب از عشق وشعر
هیچکس حیرانی ام را حس نکرد
وسعت پنهانی ام را حس نکرد
در میان خنده های تلخ من
دید? بارانی ام را حس نکرد
بهانه
ای عزیز جان من
من برای مرگ خود یک بهانه می خواهم
یک بهانه ی پوچ عاشقانه می خواهم
از غمی که می دانی با تو بودنم ، مرگ است
بی تو بودنم هرگز
گر بهانه این باشد من بهانه می گیرم
عاشقانه می میرم
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت تنهایی
در این دخمه ی سکوت
اگر به خانه ی من آمدی ای مهربان
چراغی از مهربانی بیاور
تا از دریچه ی این کلبه ی تاریک
به ازدحام خوشبختی بیرون بنگریم
خورشید همین نزدیکی است
جایی در کنار ما
یا درون ما
دوستت دارم
ای روشنایی کلبه ی تاریک من
|
من قایق اواره ی دریای تو هستم خوب است بدانی که دلم عاشق دریاست? در حسرت دیدار تو میسوزم و اما? این دست خودم نیست? به حق روی تو زیباست... |
اگه تورو خواستن اشتباهه
اگه باتوبودن اشتباهه
اگه عاشق توبودن اشتباهه
اگه واسه تومردن اشتباهه
پس
توبهترین وقشنگترین
اشتباه زندگی من هستی